سروش و سروینسروش و سروین، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

سروش و سروین دوقلوهای نازنینم

نقاشی و کاردستی اردیبهشت 92

کلاژ سروین، "جفت پا و کاغذ می خوان هم رو بغل کنن." کلاژ سروش ، آدم سوار بر اسب به همراه شمشیر و در مقابلِ اسب رد پای اسب بر زمین، ماشین و دوچرخه و بایسیکل ران می خوام وقتی بزرگ شدم این شکلی شم..... سروین جونی، مثل مامان شم می خوام وقتی بزرگ شدم این شکلی شم..... سروشی عزیزم(سیبیلش منو کشته ) نفاشی دیگر از سروین یک آدم سوار یک پرنده شده، بِره، تا توپ ها رو بگیره نقاشی سروش پلیس می گه چرا ماشینتو گذاشتی جلوی خونه ی همسایه بد نیست بگم که یک روز صبح که ما با عجله داشتیم می رفتیم خانه ی کودک،(عجله هم به این خاطر بود که بچه ها میل به صبحانه نداشتن و می خواستیم قبل از 9 برسیم مهد که اونجا صبج...
22 ارديبهشت 1392

از کرم ابریشم تا پروانه 2

گلای من تا اونجا براتون گفتم که سروش به بابا گفته بودی که برای کرم هاتون جعبه ی بزرگتر بیاره و بابا هم آورد و با هم دیگه کرم های ابریشم کوچولو رو جابه جا کردیم. یه جعبه ی بزرگ و راحت برای کرم های کوچولوی سروش و سروین نازم. وبعد اونها رو گذاشتیم کنار تنگ ماهی مون روی زمین. فردا صبح که بیدار شدیم واااااااااااااااااااااای. مورچه هااااااااااااااااااا مورچه ها به کرم های ابریشم حمله کرده بودن. آخه دشمن کرم ابریشم مورچه است. بابا مورچه ها رو از بین دست و پای کرم هامون جدا کرد و دوباره جعبه شون عوض کردیم. و اینبار روی میز گذاشتیمشون تا از دست مورچه ها در امان باشند. ولی دو تا از کرم هامون مردن. حالا براتون از مارمولک بگم. ...
18 ارديبهشت 1392

روز مادر 92

هدیه ی بی مانند گلهای زندگی من: و نقاشی سروین عزیزم نقاشی سروش جونم   با ارزش ترین هدیه های من ، شیرینی اش را تا ابد از یاد نخواهم برد. ...
17 ارديبهشت 1392

لاهیجان

سفر به لاهیجان در اردیبهشت ٩٢ ما آخر هفته یه سفر کوتاه به لاهیجان داشتیم که بهمون خیلی خوش گذشت. انقدر که شما در آخر تمام کسانی که دوستشون دارین رو نام بردین که باهاشون بار دیگه اینجا بیایم. اولین عکستون در مسیر رفت کنار جاده در کنار یک زمین شالی. و اینجا هم بازار روز سنگر سروش و سروین در کنار دریاچه ای بکر در لاهیجان ویک باغ زیبا ................. سروش و سروین در موزه ی چای در کنار دستگاه خشک کننده ی چای (بد نیست بدانیم که آقا محمد خان قاجار قوانلو، ملقب به کاشف السلطنه و مشهور به چایکار ، در سال 1274 ه. ش سمت ژنرال کنسولی ایران در هند را دارا بود که زراعت چای را به صورت عملی آموخت و در سال 1279 ه. ش چه...
15 ارديبهشت 1392

سروش و سروین و روز مادر در 4 سال و 10 ماهگی

امشب بعد از شام هنوز دور میز شام بودیم که سروش بابا رو صدا کرد: بابا بیا بابا اومد سروش: بابا بیا در گوشت یه چیزی بگم سروین با صدای آروم: یواش مامان نباید بفهمه سروش با صدای آروم: 3 روز دیگه روز مادره باهم بریم واسه مامان گل بخریم. به مامان نگیا بابا با صدای آروم: باشه سروین با صدای آروم: نقشه ی باهم دیگه مونه بابابا صدای آروم: کی این و بهتون گفته؟ سروش با صدای آروم: خانوم مُلَمِمِمون. سروش رو به مامان: مامان تو نفهمیا!!!!! مامان: چشم سروش:تازه بعدشم روز ملممه. به مامان گفتم دو تا کادو بخره بابا : چرا دوتا سروش: آخه دوتا ملمم دارم. مینا جون و کادو جون بابا با تعجب: کادو جون چیه؟ مامان: هدیه جون پس...
8 ارديبهشت 1392

از کرم ابریشم تا پروانه 1

گلای من امروز 7 اردیبهشت، کیت کرم ابریشم مون رو گرفتیم که 31 کرم کوچولو توش بود. بلافاصله رفتیم و از سر کوچه مون براشون برگ توت کندیم . از اون موقع تا وقتی که بخوابین تند تند به کرم ها سر می زدین و وضعیتشون رو چک می کردین و البته گزارش هم که ..... - مامان الان چند تاشون خوابیدن - مامان بیا راهنماییشون کن، گوشه برگ و پیدا نمی کنن - مامان برگ بیار. برگشون داره تموم میشه - مامان برم سر بزنم بهشون از جعبه بیرون نیان(سروش) ...... وشب موقع خواب: مامان خواستی بخوابی، درِ جعبه شون رو ببند بیرون نیان خلاصه با مسئولیت و دقت تمام مراقبشونید و با هم بهشون برگ میدین . حتی برگ ها رو خورد می کنین که به همشون برگ برسه. نگران جاشون هم هس...
7 ارديبهشت 1392

هفته اول و خاطرات ما در خانه ی کودک

عسلای من این رو بگم که پارسال شما بعد از تعطیلات عید به مهد رفتین ، اولش قابل باور نبود چون خیلی راحت رفتین سر کلاس و وفتی من ظهر می آمدم دنبالتون با من نمی اومدین می خواستین نهار اونجا باشین  و بعدش هم با صف دوباره می رفتین به کلاس می گفتین مامان دیرتر بیا دنبالمون.ولی بعد از یک ماه که نمی دونم چه بر شما گذشته بود کم کم آوای نرفتن سر دادین و بعد هم اجتناب شدید از رفتن به مهد. خلاصه زمستون شما رو جایی نفرستادم که فراموش کنید آنچه شما رو آزرده کرده بود. البته ناگفته نماند که تو خونه به شما بیشتر از مهد خوش می گذشت و دامنه ی اختیاراتتون وسیعتر بود و این خودش می تونست دلیلی باشه برای میل به خانه ماندن. واما امسال روز اول من توی طبقه ای ک...
6 ارديبهشت 1392

به یاد دوست....

امروز یه خبری شنیدم از یه عزیزی که ...... تا همین الان که دارم تایپ می کنم حالم سر جاش نیومده.             همه ی دوستای خوبم که الان دارین این پست رو می خونید  برای دوست سروش و سروین که فقط سه سال داره ، و هنوز دوست داره با پدر و مادرش باهم و کنار هم زندگی کنن ، دعا کنین.              دعا کنین پدر و مادرش به همراه آرامش باهم با پسر کوچولوشون برن خونه شون و.....                          ...
3 ارديبهشت 1392

یه روز خوب

ما جمعه تصمیم گرفتیم که روزمون رو خاطره انگیز کنیم. شما جمعه صبح خوب خوابیده بودین و پیشبینی من این بود که شب خوابتون نبره و دیر بخوابید. برای همین تصمیم گرفتیم که بعد از ظهر بریم بیرون و شما حسابی خسته شین و شب زود بخوابین، آخه صبح باید زود بیدار شین و خانه ی کودک منتظرتونه. همه ی این دلایل نتیجه اش شد این: و سروش و سروین گل که سوار لاک پشت شدن. (سروین جونی می ترسیدی که سر بخوری و البته سروشی هم) و بعدش رفتیم به دیدن پرندگان...... اینجا طاووس های خیلی قشنگی داشت که سروشی با یه طاووس سفید،از پشت شیشه بازی میکردی و طاووس دنبال دستت میدوید. و این طوطی زیبا  که کاکادوی دور چشم آبی&...
31 فروردين 1392